And You And I...

Sunday, February 11, 2007

آینه ها
تکه تکه
کوچک نشان دادند مرا

مادرم گفت
آینه شکستن شوم است
وآینه ها تکه تکه
مرا دیدند
که از رود گذشتم
دریا و کوه
جنگل و بیابان
ناگهان

صحرا
تن ها
بودند
و تنها
نبودند

مادرم
قرآن می خواند
صدایی از نور می آید
رحل رحل و
سنگ سنگ و
آب آب و
آفتاب

0 Comments:

Post a Comment

<< Home