سوار رویای نیم روز ام
در فرسنگ فرسنگ سبز
در آن دوردست که به آسمان چنگ می زنم
دور از پرچین
دور از جفت تیرهای زهرآگین
پرتاب شده از سه گوش خطر در ارزش نشسته بر کمین
با تن در فرود می آید
خالی از من، ایستاده اندرمیان اصطحکاک دو تن
نگاهش در گلو
می گیرد
فریادش خیره به در
می میرد
پایین می آیم
زمین را داغ می زنم
Labels: شعر
0 Comments:
Post a Comment
<< Home