And You And I...

Sunday, May 16, 2010

پیرامون رنجی که می کشیم - یک

وقتی که حس می کنی برای دیگری ضررداری چه می کنی؟ وقتی که دوست داشتن مرز می جیند که خود را برملا نکنی، جه می کنی؟گاهی جوابها سخت اند. گاهی که نه، اعتراف می کنم همیشه برای کسی مثل من سخت بوده. ولی وقتی که دومینوی اتفاقات به همدیگر می خورند تا در نقطه ای، مثل زن آفریقایی فیلم بیسیجد(1) تعیین کنی که آغوش گرم و آرام را برداری یا به صدای زنگ در جواب دهی. در هر صورت به سمتی ضرر می زنی، سمتی آگاه به موضوع است و سمتی نه. و تو به این آگاهی، که اگر طرفی باایستی،چه کرده ای، معصومیت ات را ازدست می دهی که اگر بدهی، سوت دوباره ی داور است و شروعی از وسط زمین. دوباره بازی می کنی؟
این جاست که "خود"ت پاره می شود. نیمی به سمتی و نیمی به سمت دیگر می روند. تا خودت را جمع کنی، زمانی گذشته. تو جمع نمی شوی، تکه ای اینجا، تکه ای آنجا.سعی می کنی راه جدید بروی، تکه ای دیگر جا می ماند.
این گونه دیده می شوی این گونه انسانها دور هم جمع می شوند
گاهی مجبوری فدا کنی خودت را، هر چقدر هم که خودخواه باشی این جایی هستی، نمی شود چیزی را که هستی کنار گذاری

زیباست
دوستش دارم

------
1)Besieged