And You And I...

Wednesday, April 26, 2006

کسی مرده؟
چیزی شده؟
چرا همه ساکتند؟
چرا خواب مرا آشفته نمی کنند؟

بیداری
زیباست
در صحرا
جایی که خاک
سرمای شب را ازیاد می برد
و چشم به آینده ی دورخود دارد

و مرگ
بی صدا
به سوی آشیان خود می خزد
و صدایش
با هوهوی باد
در هم می آمیزد

شاید همین است
که باد
بی صدا ازکنارم گذشت
و سرش را
به سوی آن سوی دشت
چرخاند

Saturday, April 15, 2006

تیله ی من چه آبیه
سبز وسفید و اناریه
تیله رو وازش میکنم
رنگاشو درمیارم

وای وای وای سبزش کو؟
قرمز خوشگلش کو؟
چی شد رنگ اناری؟
خطای سفید و آبی؟

تیله ی من شیکسته
همه ی رنگاش ترسیدن
ازخواب پریدن و با هم
از تیله بیرون اومدن

Wednesday, April 12, 2006

می توانم خود را رها کنم
قبل از آنکه چراغ قرمزروشن شود
می توانم خودم را دوست بدارم
قبل از آنکه پرده کناربرود

چرا؟
بیایید درتاریکی
اینجا امن است
شاید
بیاید پشت این دیوار
دری نیست
شاید
روشنی نیست
شاید

کاش این جا جلو نبود
کاش این جا خلوت نبود
کاش این جا همیشه بود

هنوز می توانم
هنوز امن است

شاید

Sunday, April 09, 2006

ناخدای کشتی ما
گربه ای کوچک داشت
ملوس ودوست داشتنی
یه پاش زرد بود
یه پاش قهوه ای
صبح که ازخواب پا شد
گربه را ندید
گربه کجا رفته؟
زیر میز قایم شده؟
یا پشت رختخواب؟
شاید هم اصلا
پریده به دریا
رفته دوردورا؟
هر جا که رفته
همیشه خوش باشه

Monday, April 03, 2006

نواخت
سوزناک ترازهمیشه
سوزشی سرد
بیمناک
آرام وترد
لرزان و شاداب
آوای آن
در فضا
پیچید

بیست سال گذشت
آمدند ورفتند
شنیدند وگذشتند

خوابش برد
در خواب
خود را دید
ونوای سازش
که می گفت:
این هم بگذرد