بهترین روز بودی
میان روزهای آفتابی
که خاکشان را به سینه می زنند
شاید خشک شاخه ای
از طلوع خود بیابند
بهترین قاب بودی
میان قابهای دیوار
کج و راست
نگاههایی مظلوم
عمرهایی گذشته از یاد
بهترین رویای من بودی
سر صبح
کنار گلدسته ی مسجد خاک خورده ی زمین
صدا می کرد
بنوازید آهنگ سالهای دور مادرمان را
کاش نمی گفتم،
شاید از سقف آویزانم کنند
پارچه ای بپیچند و
مرا کفن صدا کنند
شاید زنجیرم کنند
بند سوم، خط چهارم
کنار صفحه ی هفتم
سر فصل بی جان نوازش
کاش نمی گفتم تمام روزها
نغمه ی بی جان سال ها
می شنیدم
خاک می شدم
می نشستم بر در و دیوار
روی سفره ی هفت سین امسال
خاطره می گذشت
می خندید و می گفت
امسال
حسرت
سهم بار کفن تو
باز زیاد خواهد شد
میان روزهای آفتابی
که خاکشان را به سینه می زنند
شاید خشک شاخه ای
از طلوع خود بیابند
بهترین قاب بودی
میان قابهای دیوار
کج و راست
نگاههایی مظلوم
عمرهایی گذشته از یاد
بهترین رویای من بودی
سر صبح
کنار گلدسته ی مسجد خاک خورده ی زمین
صدا می کرد
بنوازید آهنگ سالهای دور مادرمان را
کاش نمی گفتم،
شاید از سقف آویزانم کنند
پارچه ای بپیچند و
مرا کفن صدا کنند
شاید زنجیرم کنند
بند سوم، خط چهارم
کنار صفحه ی هفتم
سر فصل بی جان نوازش
کاش نمی گفتم تمام روزها
نغمه ی بی جان سال ها
می شنیدم
خاک می شدم
می نشستم بر در و دیوار
روی سفره ی هفت سین امسال
خاطره می گذشت
می خندید و می گفت
امسال
حسرت
سهم بار کفن تو
باز زیاد خواهد شد